ابن عمر بن محمد بن خوارزمی زمخشری ملقب، به جارالله و معروف به فخر خوارزم صاحب کتاب لغت عربی به فارسی. مقدمه الادب و تفسیر کشاف و کتب دیگر. رجوع به جارالله و رجوع به زمخشری شود
ابن عمر بن محمد بن خوارزمی زمخشری ملقب، به جارالله و معروف به فخر خوارزم صاحب کتاب لغت عربی به فارسی. مقدمه الادب و تفسیر کشاف و کتب دیگر. رجوع به جارالله و رجوع به زمخشری شود
خوارزمی. در ترجمه تاریخ یمینی ص 47 ببعد آمده است که: احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود و هر سال حملی بردست او بکعبۀ معظم ومدینۀ مکرم فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقراء و مستحقان صرف کردی و بمصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. حکایت کرد که در نوبتی که از خراسان می آمدم برعزم حج چون بحضرت عضدالدوله رسیدم بر قاعده معهود تجدید عهدی کردم و بخدمت بارگاه وی شدم توقیر فراوان نمود و از احوال ملک خراسان و انتظام امر آن دولت در ضمن اهتمام و کنف کفالت و عهدۀ تدبیر و وزارت شیخ ابوالحسین عتبی استکشاف کرد و از مجاری احوال و منازل اشغال او تعرفی فرمود و گفت: اگر از آن حضرت خدمتی فرموده اند یا التماسی کرده عرض باید داشت تذکره ای که شیخ ابوالحسین فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین به وی دادم و در آن جمله هزار تا جامۀ ششتری بود مطرّز بالقاب امیر سدید ملک منصور ولی النعم ابوالقاسم نوح بن منصور مولی امیرالمؤمنین و پانصد تا معلم باسم حسام الدّوله ابوالعباس تاش چون این تذکره مطالعه کرد خشمناک و متغیر گشت و عنان تملک و تماسک ازدست او برفت و روی فرا من کرد و گفت: اگر پسر عتبی بر ملک خراسان اقتصار کردی و پای در دامن سلامت کشیدی و اندازۀ کار نگاهداشتی او را و صاحب او را سودمندتر آمدی ازین تحکمهای نالایق که برما میکند اما باد نخوت بتیغ آبدار از دماغ او بیرن کنیم.... احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه بیرون آمدم و باستشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم چون موسم کوچ حاج رسید کس فرستاد مرا بازخواند و تألف و تلطف بسیار کردو اکرام و ترحیب تمام نمود و گفت: تذکره ای که داشتی مثال دادیم تا باتمام رسانند و نخواستیم که بدین قدر شیخ ابوالحسین را غباری بخاطر رسد و وحشتی باندرون او راه یابد باید که صنّاع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه تا وقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارند. گفت: بیامدم و آن جامها برآن موجب که ملتمس او بود بفرمودم و چون بازگشتم با دیگر محمولات و مضافات ببخارا رسانیدم
خوارزمی. در ترجمه تاریخ یمینی ص 47 ببعد آمده است که: احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود و هر سال حملی بردست او بکعبۀ معظم ومدینۀ مکرم فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقراء و مستحقان صرف کردی و بمصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. حکایت کرد که در نوبتی که از خراسان می آمدم برعزم حج چون بحضرت عضدالدوله رسیدم بر قاعده معهود تجدید عهدی کردم و بخدمت بارگاه وی شدم توقیر فراوان نمود و از احوال ملک خراسان و انتظام امر آن دولت در ضمن اهتمام و کنف کفالت و عهدۀ تدبیر و وزارت شیخ ابوالحسین عتبی استکشاف کرد و از مجاری احوال و منازل اشغال او تعرفی فرمود و گفت: اگر از آن حضرت خدمتی فرموده اند یا التماسی کرده عرض باید داشت تذکره ای که شیخ ابوالحسین فرا من داده بود مشتمل بر ملتمساتی معین به وی دادم و در آن جمله هزار تا جامۀ ششتری بود مطرّز بالقاب امیر سدید ملک منصور ولی النعم ابوالقاسم نوح بن منصور مولی امیرالمؤمنین و پانصد تا معلم باسم حسام الدّوله ابوالعباس تاش چون این تذکره مطالعه کرد خشمناک و متغیر گشت و عنان تملک و تماسک ازدست او برفت و روی فرا من کرد و گفت: اگر پسر عتبی بر ملک خراسان اقتصار کردی و پای در دامن سلامت کشیدی و اندازۀ کار نگاهداشتی او را و صاحب او را سودمندتر آمدی ازین تحکمهای نالایق که برما میکند اما باد نخوت بتیغ آبدار از دماغ او بیرن کنیم.... احمد خوارزمی گفت: مرا از هیبت او قوّت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه بیرون آمدم و باستشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم چون موسم کوچ حاج رسید کس فرستاد مرا بازخواند و تألف و تلطف بسیار کردو اکرام و ترحیب تمام نمود و گفت: تذکره ای که داشتی مثال دادیم تا باتمام رسانند و نخواستیم که بدین قدر شیخ ابوالحسین را غباری بخاطر رسد و وحشتی باندرون او راه یابد باید که صنّاع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه تا وقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارند. گفت: بیامدم و آن جامها برآن موجب که ملتمس او بود بفرمودم و چون بازگشتم با دیگر محمولات و مضافات ببخارا رسانیدم
متخلص به قتالی و ملقب به پوریای ولی. در جوانی بر همه پهلوانان ایران و توران بقوت جسمانی غلبه داشت و در پیری بر جمعی سالکان و راهروان عالم به نیروی روحانی مقدم شد و بسال 722 هجری قمری درگذشت. مزارش در خیوق زیارتگاهی بزرگ است. او راست: مثنوی کنز الحقائق. رجوع به پوریای ولی شود
متخلص به قتالی و ملقب به پوریای ولی. در جوانی بر همه پهلوانان ایران و توران بقوت جسمانی غلبه داشت و در پیری بر جمعی سالکان و راهروان عالم به نیروی روحانی مقدم شد و بسال 722 هجری قمری درگذشت. مزارش در خیوق زیارتگاهی بزرگ است. او راست: مثنوی کنز الحقائق. رجوع به پوریای ولی شود